حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند.

ساخت وبلاگ
خلاصه احوالم این است که ریده‌ام. در سکونم و از ترس نشدن قدم از قدم برنمیدارم. باید بنویسم تا شاید همین نوشتن باعث شود تکانی به خودم بدهم. الان نه ماه است که دیگر ایران نیستم. از این نه ماه سه ماه و نیم کار کرده‌ام،‌تحمل رییسم را نداشته ام و بیرون آمده‌ام. دوره گذرانده‌ام به امید گرفتن کار بهتر و الان بعد از فرستادن اولین رزومه و ریجکت شدن آن با یک تمپلیت، امیدم را به کلی از گرفتن کار از دست داده‌ام. دارم فکر می‌کنم شاید نباید از اولین کار بیرون می‌آمدم و زیادی ضعیف بوده‌ام. حالا می‌دانم که راه زیاد است. می‌دانم که برای پیدا کردن کار باید هزار تا رزومه فرستاد اما می‌ترسم. می‌ترسم نتوانم قدمی از قدم بردارم و این بیکاری موقت تبدیل شود به بیکاری دائمی.این ترس و ترس‌های دیگری از همین جنس فلجم کرده‌اند. حس می‌کنم نوشتن می‌تواند کمکم کند، همان طور که قبلا مرا از اعماق سیاهی بیرون کشیده. می‌نویسم تا بعدتر برگردم و ببینم آیا ترس‌هایم واقعی بود یا نه. شاید بیشتر از قبل بنویسم تا ترس‌هایم خالی شوند. فعلا اما می‌خواهم جلوی ترس از بیکاری بایستم. جلوی این فکر که احمقی که فکر میکنی میان هزاران آدم شبیه خودت، شانس بیشتری داری برای پیدا کرد کار. پس امروز یک رزومه دیگر میفرستم تا ببینم چه می‌شود. حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند....ادامه مطلب
ما را در سایت حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe-shomare-8 بازدید : 53 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 19:16

هنوز روزی که به من زنگ زدی تا برای بار اول ببینمت را یادم هست. چند روزی بود که رامین جواب کسی را نمیداد و نگران شده بودیم. آدرس خانه رامین که نزدیک خانه ما بود را از مهدیه گرفتم و سوار بر اسنپ داشتم به سمت خانه اش میرفتم. هر قدر با گوشی‌اش تماس می‌گرفتیم جواب نمی‌داد و حالا میخواستم بروم در خانه‌اش تا گوشش را بپیچانم.سوار اسنپ بودم که زنگ زدی و گفتی میخواهی ببینی ام. گفتی قبلا هم پیام داده بودی و یادم افتاد که همان پسری بودی که چند ماه پیش بلاکش کرده بودم. ته دلم قلقلک شده بود که شاید توی آن روزهای فاکدآپ بالاخره نوبت زیدبازی من هم رسیده و قرار است چیزها بهتر شود. هنوز جواب کنکور نیامده بود و امید داشتم که قرار است تهران بمانم و چی بهتر از دوست‌پسر داشتن توی تهران؟ وقتی که کار سخت تغییر رشته از مهندسی به روانشناسی را کرده‌ای و آنقدر باهوشی که دوباره تهران قبول شدی؟ توی این خیالات بودم و فکر میکردم قرار است تا ابد توی تهران باشم، به رفیق‌بازی‌هایم ادامه دهم و لالوهای زندگی کم‌دغدغه دانشگاهی و نگرانی‌ها و ناراحتی‌های ناشی از خامی و عزت نفس پایین (که همیشه دست گل پدر و مادرم بوده و فکر نکنم حالا حالا ها هم ولم کند) یک دوست‌پسری هم داشته باشم. راستش امید چندانی نداشتم، پسرهای قبلی‌ای که سمتم آمده بودند یا قیافه دلچسبی نداشتند یا متجاوز و ما دوست معمولی هستیم تا ابد حتی اگر بمالیمت بودند. پسری که دندان گیر باشد و پروتوتایپ خوبی برای کلمه دوست پسر باشد نبود. فکر میکردم لابد به اندازه همه دخترهایی دور و برم که در رابطه هستند و یا در چندین رابطه بوده‌اند زیبا و باهوش نیستم و حتی اینکه تا به حال با کسی دوست نبوده‌ام را از همه پنهان میکردم. توی راه زنگ زدی، گفتم فایده ندارد اما ته ذهنم حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند....ادامه مطلب
ما را در سایت حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe-shomare-8 بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1402 ساعت: 15:02

امروز به اولین لحظه‌ای که فهمیدم دوستت دارم فکر کردم. لحظه‌ای که راه طولانی‌ای که آمده‌ایم و خواهیم رفت از آن زاده شد. لحظه‌ای که در اوج تنهایی، به سان هر آدم دیگری در دنیا، فهمیدم که قلبم دیگر فقط برای خودم نمی‌تپد. قسم به عشق، قسم به قلب‌هایی که در سینه دیگری می‌تپند و قسم به آن یگانه لحظه هبوط عشق.

حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند....
ما را در سایت حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe-shomare-8 بازدید : 107 تاريخ : سه شنبه 9 اسفند 1401 ساعت: 23:58

رمزش شماره موبایلته بدون پیش شماره:) چون که باید راجع به این دو روز می‌نوشتم. حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند....
ما را در سایت حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe-shomare-8 بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 7:33

حتی از شنیدن اینکه لحظه‌ای احساس تنهایی کرده‌ای غمزده می‌شوم. می‌دانم این خواسته که آسیبی به کسانی که دوستشان داریم نرسد، خواسته ناممکنی است، می‌دانم زندگی برای هر کسی پر از بالا و پایین و خوشی و ناخوشی است، حتی می‌دانم باید بپذیرم که ممکن است گاهی نتوانم مرهم زخم‌هایت باشم، اما هر شب به این فکر می‌کنم که ای کاش ممکن بود از بین همه آدم‌های دنیا تو هیچ رنجی نکشی. از فکر اینکه مثل هر انسان دیگری زندگی تو هم بالا و پایین می‌شود دل آشوب می‌شوم و دلم می‌خواست کاش وردی جادویی بلد بودم و می‌خواندم تا از تمام زندگی فقط بلندی‌هایش برای تو باشد.دوستت دارم، دوستت دارم و دیگر نمی‌دانم با چه کلماتی این بار امانت را به تو برسانم. دوستت دارم و چون احتمال می‌دهم خواب باشی پیام نمی‌دهم که از خواب نپری. دوستت دارم و نیاز دارم هر وقت که نطقم باز می‌شود بیانش کنم، چون که انگار عشق چون مهری است بر لبان که هر قدر بیشتر شود زبان در برابرش الکن‌تر می‌شود. حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند....ادامه مطلب
ما را در سایت حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe-shomare-8 بازدید : 101 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 7:33

آقای چهل و پنج ساله‌ای که شاگردم است، هر بار که بحث بهترین دوست می‌شود، می‌گوید بهترین دوستش همسرش ساراست. به این فکر می‌کنم که کاش ده سال دیگر مثلا که لابد عقل‌رس‌تر شده‌ام (که شک دارم البته!) بروم یک زبان جدید یاد بگیرم، فقط و فقط برای این‌که وقتی از من پرسیدند بهترین دوستت کیست؟ نام تو را بیاورم و قند توی دلم آب شود. 

حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند....
ما را در سایت حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe-shomare-8 بازدید : 177 تاريخ : شنبه 18 تير 1401 ساعت: 19:08

ای عشق سال بد من، ای کسی که به من آموختی زندگی سیاهی نیست. حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند....
ما را در سایت حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe-shomare-8 بازدید : 162 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:08

روی درخت روبروی صندلی همیشگی‌ام در کتابخانه، دو تا کلاغ با چوب‌هایی که از اینور و آنور جمع کرده‌اند، در حال خانه‌سازی‌اند. حالا از نه صبح تا ده شب با دو تا کلاغ همسایه‌ام.

حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند....
ما را در سایت حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe-shomare-8 بازدید : 153 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:08

توی تاریکی می تابم. تنم خستست و روحم پریشونه. یه نوری میبینم، میام سمتش و اون ته ته نوره تو رو میبینم. صبر کن... میرسم بهت. حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند....
ما را در سایت حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe-shomare-8 بازدید : 195 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:08

گاهی که خیلی شروع می‌کنم به چیزا رو توی خودم ریختن، یادم میره که هر کسی که براش عزیزم جنبه‌های تاریک و روشن من رو با هم می‌خواد. کاش یادم بمونه همیشه که روشنی خالی هم چشمو کور می‌کنه. کاش یادم بمونه ته یه روشنی طولانی مدت یه تاریکی بی‌انتهاست.

حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند....
ما را در سایت حکمت زندگی یا چگونه یک جمله،یک اتفاق یا هر چیز کوچک یا بزرگ دیگری نگاه آدم را عمیق تر می کند. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otaghe-shomare-8 بازدید : 157 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:08